آبی که با آن دست وروی خود را بشویند، برای مثال هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل / بلکه دست آب همه تسکین رضوان آمده (خاقانی - ۳۶۹)، وضو، شستشو پس از قضای حاجت، طهارت، مستراح، چابک و ماهر و استاد در کار
آبی که با آن دست وروی خود را بشویند، برای مِثال هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل / بلکه دست آب همه تسکین رضوان آمده (خاقانی - ۳۶۹)، وضو، شستشو پس از قضای حاجت، طهارت، مستراح، چابک و ماهر و استاد در کار
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب حیوان، جان فزا، چشمۀ الیاس، چشمۀ نوش، آب حیات، ماالحیاة، آب بقا، چشمۀ حیات، جان افزا، چشمۀ خضر، شربت حیوان، عین الحیات، چشمۀ حیوان، نوشاب، چشمۀ زندگی
آبِ زِندِگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آبِ حِیوان، جان فَزا، چِشمِۀ اِلیاس، چِشمِۀ نوش، آبِ حَیات، ماالحَیاة، آبِ بَقا، چِشمِۀ حَیات، جان اَفزا، چِشمِۀ خِضر، شَربَتِ حَیَوان، عِینُ الحَیات، چِشمِۀ حِیوان، نوشاب، چِشمِۀ زِندِگی
آبدست. آبی که بیشتر با دو ظرف موسوم به آفتابه لگن پیش از طعام و بعد از طعام برای شستن دست و دهان بکار است: حورعین را ببهشت آرزو آید همه شب کآدمی وار به بزم تو رسد در شبگیر آب دستت همه بر روی کشیدی چو گلاب خاک پایت همه در زلف دمیدی چو عبیر. معزی. هم خلال ازطوبی و هم آبدست از سلسبیل بلکه دستاب همه تسنیم رضوان آمده. خاقانی. ، وضو. تکرع. غسل. توضؤ: الحدث، هرچه آبدست بدان تباه شود. (دستوراللغۀادیب نطنزی). این معنی رفتن گناهان است به آبدست، اگر از اینها چیزی مانده است بدان که هنوز گناه در تست و وضوی تو تمام نیست. (کتاب المعارف). جمال یارشد قبله ی نمازم ز اشک رشک او شد آبدستم. مولوی. نماز عید خواهم کرد هان ساقی بیار آبی برای آبدست ما به ابریق قدح شویان. کمال خجند. ، استنجا کردن به آب. (برهان) ، لطف و مهارت در صنعت: که بست آن نقش عارض، آفرین باد که آب دست از وی آشکار است. کمال خجندی
آبدست. آبی که بیشتر با دو ظرف موسوم به آفتابه لگن پیش از طعام و بعد از طعام برای شستن دست و دهان بکار است: حورعین را ببهشت آرزو آید همه شب کآدمی وار به بزم تو رسد در شبگیر آب دستت همه بر روی کشیدی چو گلاب خاک پایت همه در زلف دمیدی چو عبیر. معزی. هم خلال ازطوبی و هم آبدست از سلسبیل بلکه دستاب همه تسنیم رضوان آمده. خاقانی. ، وضو. تکرع. غسل. توضؤ: الحدَث، هرچه آبدست بدان تباه شود. (دستوراللغۀادیب نطنزی). این معنی رفتن گناهان است به آبدست، اگر از اینها چیزی مانده است بدان که هنوز گناه در تست و وضوی تو تمام نیست. (کتاب المعارف). جمال یارشد قبله ی ْ نمازم ز اشک رشک او شد آبدستم. مولوی. نماز عید خواهم کرد هان ساقی بیار آبی برای آبدست ما به ابریق قدح شویان. کمال خجند. ، استنجا کردن به آب. (برهان) ، لطف و مهارت در صنعت: که بست آن نقش عارض، آفرین باد که آب دست از وی آشکار است. کمال خجندی
تیره ای است از درخت گل ابریشم که در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران در جلگه و میان بند فراوان است. آن را در گیلان شب خسب گویند و نامهای دیگرش هزاربرگ، هزاولک، شاقوز، لولی، وولی، ویلی ولی، کشکر و شوخس است. این درخت در هر خاکی میروید ولی خاکهای خنک و بارخیز را بهتر می پسندد. از بادهای سخت گزند می بیند. رویش آن تند است ولی هیچگاه چندان بزرگ نمی شود و در جنگل به ده متر بلندی و 50 سانتیمتر قطر میرسد. روشنایی پسند است. خوب جست میدهد و ریشه های آن ژرف می باشد. چون درخت گل ابریشم (شب خسب) سخت است، تیر ساختمان و تلفون از آن می سازند. هیزم و زغال آن نیز خیلی خوب است. آن را به روش شاخه زاد برداشت میکنند. و از درختان زینتی محسوب میگردد. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 223)
تیره ای است از درخت گل ابریشم که در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران در جلگه و میان بند فراوان است. آن را در گیلان شب خسب گویند و نامهای دیگرش هزاربرگ، هزاولک، شاقوز، لولی، وولی، ویلی ولی، کشکر و شوخس است. این درخت در هر خاکی میروید ولی خاکهای خنک و بارخیز را بهتر می پسندد. از بادهای سخت گزند می بیند. رویش آن تند است ولی هیچگاه چندان بزرگ نمی شود و در جنگل به ده متر بلندی و 50 سانتیمتر قطر میرسد. روشنایی پسند است. خوب جست میدهد و ریشه های آن ژرف می باشد. چون درخت گل ابریشم (شب خسب) سخت است، تیر ساختمان و تلفون از آن می سازند. هیزم و زغال آن نیز خیلی خوب است. آن را به روش شاخه زاد برداشت میکنند. و از درختان زینتی محسوب میگردد. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 223)
جزیره: رفت در دریا بتنگی (ظ: بیکّی) آبخست راه دور از نزد مردم دوردست. بوالمثال (از فرهنگ اسدی پاول هورن). بردشان باد تند وموج بلند تا بیک آبخستشان افکند. عنصری. تنی چند از آن موج دریا برست رسیدند نزدیکی آبخست. عنصری. ، {{نام مرکّب مفهومی}} آب گز. یعنی میوه ای که قسمتی از آن بگردیده و تباه شده باشد. خایس: روی ترکان هست نازیبا و گست زرد و پرچین چون ترنج آبخست. علی فرقدی. و بهر دو معنی آبخوست نیز آمده است.و صاحب برهان معنی بداندرون نیز بکلمه داده
جزیره: رفت در دریا بتنگی (ظ: بیکّی) آبخست راه دور از نزد مردم دوردست. بوالمثال (از فرهنگ اسدی پاول هورن). بردشان باد تند وموج بلند تا بیک آبخستشان افکند. عنصری. تنی چند از آن موج دریا برست رسیدند نزدیکی آبخست. عنصری. ، {{نامِ مُرَکَّبِ مَفهومی}} آب گز. یعنی میوه ای که قسمتی از آن بگردیده و تباه شده باشد. خایس: روی ترکان هست نازیبا و گست زرد و پرچین چون ترنج آبخست. علی فرقدی. و بهر دو معنی آبخوست نیز آمده است.و صاحب برهان معنی بَدْاَندرون نیز بکلمه داده
خوشبختیو اگر بیند که از دریا آب خوشگوار همی خورد، دلیل کند که به قدر آن، از پادشاه مال و نعمت یابد و اگر بیند که جمله آب دریا را بخورد، دلیل کند که پادشاهی همه جهان را بگیرد - لوک اویتنهاو اگر بیند که آب صافی در پیاله، مانند سگی خورد دلیل کند که زندگانی به عیش و عشرت گذراند، اما کاری کند که بلا و فتنه بدو رسد، که مال جمع را اندک اندک به مردمان بخشد و به خیرات خرج کند .
خوشبختیو اگر بیند که از دریا آب خوشگوار همی خورد، دلیل کند که به قدر آن، از پادشاه مال و نعمت یابد و اگر بیند که جمله آب دریا را بخورد، دلیل کند که پادشاهی همه جهان را بگیرد - لوک اویتنهاو اگر بیند که آب صافی در پیاله، مانند سگی خورد دلیل کند که زندگانی به عیش و عشرت گذراند، اما کاری کند که بلا و فتنه بدو رسد، که مال جمع را اندک اندک به مردمان بخشد و به خیرات خرج کند .